جسم خارجی:درد سر و نگرانی
عزیز دلم نفس مامانی سه شنبه روز خوبی برای من و بابایی نبود ما روز دو شنبه متوجه شدیم یه جسم خارجی خیلی کوچولو توی چشمهای خوشگلت هست و مجبور شدیم ببریمت کلینیک تا اقای دکتر با بیهوشی اون جسم خارجی که اندازه نوک سوزن بودو از چشمت در بیاره.نمیدونی مامانی وقتی اتاق عمل بودی من و بابایی چه حالی بودیم من که هزار بار مردم و زنده شدم تا اومدی پیشمون.بابا جون و مامان جون هم چون راهشون دور بود وخیلی نگرانت بودن صد مرتبه زنگ زدن. از وقتی هم که به هوش اومدی همش گریه میکردی تا رسیدیم خونه پد و کندی واصلا نمیذاشتی برات قطره بریزم حتی با ووجود بابایی ماشالا زورمون بهت نمیرسید و چشمهای نازت و محکم فشار میدادی.بعد از کلی گریه هم لالا کردی&n...
نویسنده :
مامان ازی
13:00